رابطه به سبک تلگرام

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۲ خرداد ۹۶
  • ۲۲:۰۹


میگویم چرا رابطه ات را به هم زدی؟

میگوید لَست سین رِسِتنلی ام کرده بود!

آخر نوکر پدرتم این دیگر چه مدلی ست؟

یعنی این رابطه به سبک تلگرام پدیده ای ست بسی عجیب!

مدام یکدیگر را چِک میکنند که چه وقت آنلاین شد و چه وقت آفلاین!

این چک کردن البته در ادوار مختلف دیده شده و حتی علیرضا جی جی هم در یکی از آهنگ های زد بازی میگوید واتس آپ من و تو تا ساعت پنج صبح تکس تکس برا تو چک چک اما خب...

یعنی از همان موقع هم چِک میکردنند!!!

خدا پدرِ اس ام اس را بیامرزد...اس ام اس بازی چه کِیفی میداد و تمام سعی مان این بود که حرف هایمان را در یک اس ام اس جا کنیم و بخاطر پولی بودنِ هر پیام زمان بخصوصی را برای حرف زدن انتخاب میکردیم و اضافه گویی هم نداشتیم و میرفتیم سرِ اصل مطلب!

الان هر دو طرف آنلاین هستند و تا خِرخِره هم دلشان میخواهد با هم حرف بزنند اما با خودشان میگویند که چرا من پیام بدهم...و فقط چک میکنند و تکرار این جمله که یعنی آنلاینه داره با کی زر میزنه...؟

در این مواقع میروند سراغ دوست دختر/پسر قبلی یا فردی که به او مشکوک هستند و او را نیز چک میکنند و اگر او هم آنلاین باشد...وااااویلاااا... .

هی از دماغ نفس میکشند و لب میگزند... .

حالا نوبتِ حرف زدن به زبان پروفایل است...

آخ که این پروفایل نوشته ها چه معناهایی که ندارد..!

داری با دوستت چَت میکنی یکدفعه میبینی در پروفایلش نوشت " خر چه داند قیمت نقل و نبات" 

چشمانت سی و شش تا میشود و خودت را در آینه نگاه میکنی و پُشتت را چک میکنی که دُم نداشته باشی!

حالا باید تحلیل کنی که خر کیست و نقل نبات منصوب به کِه میشود!؟

خدا نکند طرفین کانال داشته باشند و ادمینِ کانال باشند.

دیده شده ادمین بخاطر فهماندن مسئله ای به دوست دختر/پسرش برای ده هزار نفر پست گذاشته و مخاطب هر جور با پُست ور رفته منظورش را نفهمیده!

در اوجِ خوب بودنِ رابطه هم به جای دوستت دارم قلب میفرستند و این اواخر هم جای شب بخیر گیف خرگوشی که روی کاناپه ولو شده است و از این جور احوالِ لا معلوم!

اع که هِی...لامصب این نوشته لحن ندارد و به خودیِ خود بی جان هست حالا تو آمدی برایش جایگزینِ شکلک هم انتخاب کردی؟

بگو دوستت دارم...شب بخیر را بگو....

بوس و بغل که مجازی نمیشود.....یک مقدار دیوانگی خرج کن و بلند شو برو جلوی درشان با سنگ بزن به پنجره اتاقش!

حالش را خوب کن!

حالِ این رابطه های تلگرامی و مجازی خوب نیست و تلفاتش را خواهیم داد!


حواسمان نیست

حواسمان باشد...


از حادثه پلاسکو تا حادثه معدن

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۹۶
  • ۰۶:۲۸

حادثه تاسف بار معدن زمستان یورت آزادشهر هر چند گویی به جهت انسانی فاجعه بارتر از حادثه پلاسکو است لیکن این درد به کنار، اما متاسفانه حتی یک دهم حادثه پلاسکو در رسانه‌ی ملی بازتاب نداشته است و جان باختن کارگران پرتلاش و مظلوم معدن گویی چندان برای برخی اهمیت ندارد.

آنها نیز انسان بودند، آنها نیز شریف بودند و هستند ...

اما در حادثه‌ پلاسکو

همه‌ مراحل آواربرداری زنده پخش می‌شد.

همه‌ مسئولان دولتی سر می‌زدند.

همه دنبال مقصر می‌گشتند.

بی بی سی و صدای آمریکا هم از حادثه تحلیل سیاسی میکردن و قالیباف رو مسوول حوادث مرکز تولیدی پلاسکو میدونستن و وزارت کار مسوول نبود!!!


 اما در حادثه‌ معدن:

پخش زنده نداریم!

 رسیدگی و سر زدن مداوم دولتمردان را کمتر شاهدیم!

جهانگیری  و روحانی به کسی زنگ نمی‌زند و همچنان به تبلیغات انتخاباتی خود مشغولن!

بی بی سی و صدای امریکا تحلیل سیاسی نمیکنن!

هر روز هم یک شایعه درست نمیشود!


زیرا اینجا یک حادثه نیست اینجا مشکل به دلیل عدم وجود تجهیزات کافی و مناسب  رخ داد و بعضی ها(دولت) مسئول هستند 

اینجا دولت دهان کارگران را خورد میکنن

اینجا دولت، منتقدان را تندرو میداند

اینجا دولت اعتراض خانواده ها کارگران معدن را رفتار احساسی میداند


+زحمت کشان ایران تسلیت



آنچه امروز در تاکسی گذشت.....

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶
  • ۲۲:۲۸

آقای راننده و مسافر کنارش مشغول تحلیل اوضاع سیاسی اقتصادی مملکت بودند و کاندیداهای ریاست جمهوری رو نقد میکردند 
نزدیک پارک تاکسی ایستاد و یه آقا و خانوم جوان سوار تاکسی شدند 
نشستن کنار من شروع کردند حرفهای عاشقانه زدن 
پسره دستشو انداخته دور گردنش 
چه نازی میکرد دختره
و چه نازی میخرید پسره 
انگار نه انگار که بجز اونا سه نفر دیگه هم تو تاکسی نشستن 
تا بحث تلگرام پیش اومد و.. 
پسره: بده تلگرام تو چک کنم ببینم با کیا چت میکنی؟ 
دختره: وا این چه حرفیه 
پسره: بده دیگه 
دختره: مگه من عشق تو نیستم؟ گیر نده دیگه 
پسره: چرا هستی ولی من باس بدونم (با لحن خیلی جدی) 
دختره: باوشه چه غیرتی هم شده عشق من 
پسره شروع کرد تو تلگرامش گشتن 
که یهو گوشی دختره زنگ خورد 
پسره گفت بیا جواب بده شوهرته
برق سه فاز منو گرفت.... 
تو ذهنم پر سوال اگه اونی که زنگ زد شوهرشه؟ پس این کیه که همدیگرو عشقم و عزیزم صدا میزنن؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! 

به شوهرش میگفت من کجا بیام زن بار دار حال مهمونی ندارم اصلا گیر نده دیگه من نمیام خدافظ... 
پسره گفت اوووو قدم نو رسیده مبارک بهم نگفته بودی 
زنه: انقدر مشغله فکری پیش اومد تو این دو سه روز یادم رفت بهت بگم تازه پریروز خودم فهمیدم 
پسره: معلومه شوهر هاتی داریا (با یه شیطنت خاصی اینو گفت) 
زنه:چطور؟ 
پسره: همین که زود بچه دار شدین منظورمه 
خانومه خیلی آروم گفت ولی من چون با دقت داشتم گوش میکردم شنیدم 
گفت فکر کنم مال توعه........ 
آب دهنم خشک شد وقتی اینارو شنیدم 
پسره دستشو از دور گردنش گرفت یه خورده خودشو جم و جور کرد 
احساس کردم وجودش پر استرس شده 
و سکوت بین اونا تا جایی که من پیاده شدم  حاکم شده بود 



دلتنگی برای نوشتن

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۲۴ بهمن ۹۵
  • ۲۰:۱۰

فکر میکنم من یک پسر احساساتی هستم که زیاد وابسته میشم وابستگی به وبلاگ هم یکی از این مورداس 

مدتی بود که ننوشتم راستش دیگه نمی خواستم بنویسم مثل همه دوستام که دیگه نمی نویسند ولی انگار وبلاگ جزئی از زندگی من شده 

تو این مدت هر اتفاقی که می افتاد میخواستم بیام و بنویسم که امروز بالاخره صبرم لبریز شد و دیگه طاقت نیاوردم 

خوب دیگه  بگم از دربی امروز در دانشگاه امام خمینی بهشهر 


دربی امروز در دانشگاه امام خمینی بهشهر.

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۲۴ بهمن ۹۵
  • ۲۰:۰۹

بگم از دربی امروز در دانشگاه امام خمینی بهشهر 

راستش من خودم هیچ وقت فوتبال ندیدم اهل فوتبال دیدنم نیستم اصلا هم ازین ورزش خوشم نمیاد بگذریم 

طرف رفته از خونه خودش گیرنده دیجیتال آورده دی 

پسره انتشاراتی هم رفته تلویزیون آورده 

نشستن توی نماز خونه که دربی ببینند 

جیغ، داد، هوار، شعار اصلا تماشایی جاتون خالی 

رفتیم سر کلاس دیدیم سه نفریم بقیه نماز خونه و مشغول تماشای دربی 

استادم اومد تا شروع کرد حرف زدن یهو داد و هوار سوت سرو صدا گل گل گل گل نماز خونه ترکید 

استادم درسو ول کرد جلدی رفت سر گوشی ببینه کی گل زد 

بعدش هم گفت کلاس تعطیل و خودش رفت نماز خونه دی 

منم از خدا خواسته راه افتادم بیام خونه 

تو تاکسی هم برخلاف همیشه که راننده تاکسی میشد کارشناس مسائل استراتژیک و اوضاع سیاسی منطقه و جهان و تحلیل میکرد امروز همه روزه سکوت گرفته بودن و گوش به بلندگوی رادیو و صدای گزارشگر سپرده بودن 

که سوت پایان بازی خورد و اتوبان شد مجلس عروسی همه ماشینا بوق بوق بوق بوق 

پیاده که شدیم همه داشتن تبریک می گفتن و کف و سوت و صدای بوق بوق بوق بوق ماشینا 


پ ن: آخرش نفهمیدم فازشون چیه ولی برام جالب بود 

به یاد وبلاگ نویس هایی که دیگه نمی نویسند

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۲۶ دی ۹۵
  • ۱۱:۴۵

امروز حس نوشتن نبود 

نه حس جوک نه داستان نه شعر 

یادمه روزهای اولی که اومدم سراغ وبلاگ نویسی ظرف چند روز کلی دنبال کننده پیدا کردم کلی وبلاگ باحال رو هم دنبال کردم( اماظاهرا دوران وبلاگ نویس ها رو به اتمامه بخاطر شبکه های مجازی مثل تلگرام ) البته اون موقع تو بلاگفا بودم دوران خوشی بود با دوستانی که هر روز سوژه ای برای نوشتن پیدا میکردند و با لشگری از سوال زمین و زمان را زیر سم اسب انتقاد میکشیدند و هیچ سوژه ای از تیزی قلمشان در امان نبود 

کسانی که هیچ وقت اونها رو ندیدم هیچ وقت صدا شونو نشنیدم اما سالها با هم بودیم و از خوشی هم شاد میشدیم و در سختی ها به هم امید دادیم هنوز تاریخ تولدبعضی شان را به یاد دارم و غرغر های آن روزتان را که چرا کسی بجز فلان بانک تاریخ تولدم رو یادش نبود 

امروز اومدم بنویسم دلم گرفت چون دیگه هیچ کدوم تون نیستید مثل یک خانواده بودیم که هر اتفاقی می افتاد اول برای هم مینوشتیم درد و دلهایی با هم کردیم که با نزدیک ترین دوستان حقیقی خودمون نکردیم 

دوستان من پستهای خدا حافظی تک تک تون رو بارها خوندم 

اون روز نگفتم ولی اشک تو چشمام جمع شده بود 

یکی یکی رفتید.......... 

من ماندم و من 

میخوام بنویسم ولی وقتی شما نیستید حس نوشتنم نیست 


نمیدونم کجایین 

نمیدونم چیکار میکنین 

امروز دلم واستون تنگ شده جاتون خالی خالیه 

امیدوارم یه روز این نوشته رو بخونید 

دوستون دارم 

هرجا هستید امیدوارم موفق و پیروز باشید 

 

 

قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!