- علی اسفندیاری
- يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶
- ۲۲:۲۸
آقای راننده و مسافر کنارش مشغول تحلیل اوضاع سیاسی اقتصادی مملکت بودند و کاندیداهای ریاست جمهوری رو نقد میکردند
نزدیک پارک تاکسی ایستاد و یه آقا و خانوم جوان سوار تاکسی شدند نشستن کنار من شروع کردند حرفهای عاشقانه زدن
پسره دستشو انداخته دور گردنش
چه نازی میکرد دختره
و چه نازی میخرید پسره
انگار نه انگار که بجز اونا سه نفر دیگه هم تو تاکسی نشستن
تا بحث تلگرام پیش اومد و..
پسره: بده تلگرام تو چک کنم ببینم با کیا چت میکنی؟
دختره: وا این چه حرفیه
پسره: بده دیگه
دختره: مگه من عشق تو نیستم؟ گیر نده دیگه
پسره: چرا هستی ولی من باس بدونم (با لحن خیلی جدی)
دختره: باوشه چه غیرتی هم شده عشق من
پسره شروع کرد تو تلگرامش گشتن
که یهو گوشی دختره زنگ خورد
پسره گفت بیا جواب بده شوهرته
برق سه فاز منو گرفت....
تو ذهنم پر سوال اگه اونی که زنگ زد شوهرشه؟ پس این کیه که همدیگرو عشقم و عزیزم صدا میزنن؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
به شوهرش میگفت من کجا بیام زن بار دار حال مهمونی ندارم اصلا گیر نده دیگه من نمیام خدافظ...
پسره گفت اوووو قدم نو رسیده مبارک بهم نگفته بودی
زنه: انقدر مشغله فکری پیش اومد تو این دو سه روز یادم رفت بهت بگم تازه پریروز خودم فهمیدم
پسره: معلومه شوهر هاتی داریا (با یه شیطنت خاصی اینو گفت)
زنه:چطور؟
پسره: همین که زود بچه دار شدین منظورمه
خانومه خیلی آروم گفت ولی من چون با دقت داشتم گوش میکردم شنیدم
گفت فکر کنم مال توعه........
آب دهنم خشک شد وقتی اینارو شنیدم
پسره دستشو از دور گردنش گرفت یه خورده خودشو جم و جور کرد
احساس کردم وجودش پر استرس شده
و سکوت بین اونا تا جایی که من پیاده شدم حاکم شده بود