اگه همکلاسی دوران دبستان تونو ببینید که تغییر جنسیت داده چه حسی پیدا میکنید؟

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۲۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۷:۰۴

اگه همکلاسی دوران  دبستان تونو ببینید که تغییر جنسیت داده چه حسی پیدا میکنید؟

عجب جمعه ای 

کرکره همه مغازه ها پایین کشیده بود تا اینجای مسیر بجز سربازی که دم کلانتری ایستاده بود هیچ کس رو ندیدم کوچه ها و خیابون ها خالی 

نه ماشینی رد میشد نه آدمی 

مثل شهر اموات بود 

قدم میزدم و به اینکه آخرین روز مرخصی چقدر زود داره تموم میشه فکر میکردم 

یکی صدا زد علی 

قطعا با من نبود بدون هیچ توجهی راهمو ادامه دادم (آخه صدای یه دختر بود) 

دوباره تکرار شد 

برگشتم دیدم یه دختره 

وایییی علی تویی؟ (منه میگه؟!) 

اومد روبه روم وایستاد( هنوز نمیدونم چه خبره) 

واای خیلی وقت بود ندیدمت (این دیگه کیه فکر کنم اشتباه گرفته ؟) 

من :سلام خانوم!!(تو دیگه کی هستی؟) 

اون:خوبی؟ چه خبر؟ 

من :خوبم مرسی شما خوبید؟ (یعنی یکی از فامیلا مونه نمیشناسمش ؟؟)

اون: آرره عالیییی فقط یه خورده تو خونه حوصلم سر رفته بود اومدم بیرون راستی تو کار ضروری داری امروز؟ 


من:راستش نه کار ضروری ندارم (هنوز دارم تو ذهنم مرور میکنم که این کدوم یکی از فامیلا مونه) 

اون: خیلی خوبه پس بیا مثل قدیما باهم بریم دور دور تنهایی بهم نمیچسبه 

من گونه هام سرخ شد و یه لبخندی زدم 

خخخخخخخ خانوم فکر می کنم منو اشتباه گرفتید 

اون: وای علی یعنی تو منو نشناختی؟ چندسال همکلاسی بودیم یادت رفت؟ 

من دیگه نمیتونم جلوی خندمو بگیرم :خانوم من تاحالا همکلاسی دختر نداشتم حتی دانشگاه مونم پسرونه بود... 

دختره زد زیر خنده

:علی منم مهرشاد، یادت نیست ؟

تو ذهنم مرور میکنم ((مهرشاد مهرشاد مهرشاد مهرشاد 

اهااااااا مهرشاااادد ولی اون که پسر بود؟؟ تو کجات شبیه مهرشاده آخه؟؟؟)) 

اون: وای علی بیا بریم تا برات بگم این قصه سر دراز دارد..... .

و.....



شما بودید چه حسی بهتون دست میداد ؟

من که هنوز گیجم 


آخه اینم شد موضوع فیلم

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۱:۵۷

پس از قرنهای متمادی که با خودم پیمان بسته بودم دور فیلم و سینمای ایران رو خط بکشم 

امروز برادر نا اهل مان چندتا فیلم ایرانی آوردند 

من راهم از راه به در کرده میثاقی راکه باخود بسته بودم بشسکستم و فریب تعریف و تمجید های اخوی گرامی ره خوردم و بنشستیم پای آثار وطنی 

افتضتاااااااااااااااااحححححححح به تمام معنا برگرفته شده از چرتو پرتای جم تی وی 

فیلم اولو دیدیم (اسمشو نمیگم که تبلیغات نشه دی) دوتا زوج رفتن محضر اسم زن اینو تو شناسنامه یکی دیگه نوشتن اسم زن اونو تو شناسنامه این 

آخه اینم شد موضوع واسه فیلم ساختن؟! 

دست بندازم دهنمو جر بدم؟ 

فیلم دومو دیدیم دختر پسرو گرفتن بردن آگاهی دختره برگشته گفته این شوهرمه اونم گفت برید تا فردا ظهر با شناسنامه بیاید حالا دختر و پسر جفتشون نامزد دارن و اون پسره باید بشینه توی محضر که دختره رو عقد یکی دیگه بکنن 

بعد اون الان زن اینه ولی به یکی دیگه میگه عزیزم دوست دارم فلان 

آخه اینم شد فیلم؟ 

مردشور سینمای ایرانو ببره با این موضوعات مسخرش 

دیگه دور سینمای ایران رو یک خط قرمز ابدی کشیدم رفت 

من عاشق فیلمم تنها چیزی که بهم آرامش میده 

ولی اصلا نمیتونم با سینمای ایران رابطه خوبی برقرار کنم 


برجک الهام

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۱۰

ساعت از یک نصف شب گذشته بود 

جناب شعبانی ساعت یازده اومد گفت بلند شین جمع و جور کنید داره از تهران بازدید کننده میاد 
پاسگاه بلخیر رو غافلگیر کردند الانه که برسن اینجا 
ماهم بلند شدیم جمع و جور کردیم ولی هنوز خبری نبود 
دورهم نشسته بودیم 
هرکدوم از یه جای کشور اومده بودیم جاهای مختلفی آموزش دیده بودیم و از خاطرات آموزشی میگفتیم 
امید لر اهل خوزستان بود که تو کرمانشاه آموزش دیده بود 
میگفت برجکی هست به اسم برجک الهام آخرین و دور ترین برجک پادگان که در یه محل تاریک و سوت و کور قرار داره 

وقتی  پاسخش سرباز رو میاره پای این برجک بهش میگه قبل از اینکه از پله ها بالا بری فاتحه بخون 
بالا رفتن از پله های برجک الهام دلهره خاصی داره و هر سربازی که اولین بار توش پست داده وقتی برگشت بهتون میگه چندتا پله داره هر پله ای که بالا تر میری ضربان قلبت تند تر میشه خیلی از سرباز ها وقتی میفهمند قراره تو برجک الهام پست بدن میرن پیش رئیس پاسدار و میگن حاضرن بمیرن ولی تو این برجک پست ندن وقتی از پله ها بالا رفتی و چشمت به داخل اتاقک برجک افتاد اولین چیزی که میبینی عکس یه دختره که روی دیوار اتاق کشیده شده اونوقته که همه داستان هایی که ازون برجک شنیدی میاد جلوی چشمت روی دیوار آثار و نوشته هایی هست از سربازانی که سالهای گذشته روی این برجک پست دادند و جای گلوله ها ......
که حکایت از بی وفایی الهام داره 
سالها پیش پسری عاشق دختری شد به اسم الهام رفت خواستگاری پدرش گفت اول باید بری سربازی اومد سربازی 
بهش خبر رسید الهام نه تنها ازدواج کرده که داره مادر هم میشه 
اونم سر پست 
روی برجک 
لوله اسلحه رو میزاره زیر گلو 
از ضامن خارج میکنه 
و ماشه رو میکشه..... 


سربازی داستان های خاص خودشو داره اتفاقاتی می افته که فقط توی فیلمها میبینی من خودم توی آموزشی دوستانی رو داشتم که دخترایی چندین سال با اونها بودند یهو باهاشون کات کردند هیچ وقت دپرس بودن گوشه نشینی ها شونو فراموش نمیکنم 

قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!