صدای سوت فرمانده

  • علی اسفندیاری
  • دوشنبه ۲۱ اسفند ۹۶
  • ۰۷:۲۰

آخخخخخ 

بالاخره نشستیم 

هرکس یه گوشه از چادر دراز کشیده 

چه حالی میده نشستن زیر سایه 

پس از کیلومتر ها پیاده روی زیر آفتاب سوزان کویر درحالی که یه کوله سنگین و اسلحه روی دوشت کلاه آهنی روی سر 

بیلچه به دست باید زمینو میکندی تا زودتر چادر رو به پا کنی تا شاید پنج دقیقه بتونی استراحت کنی 

هنوز یک دقیقه هم نگذشته بود که گفتند کل گروهان باید به خط بشه 

فرمانده: باید صدای سوت فرمانده تونو بشناسید 

هر وقت که صدای سوت منو شنیدید باید سریع با وضعیت کامل نظامی به خط بشید بعد از سوت دوم من دیگه کسی وارد گروهان نشه که خون همتونو میریزم 

حالا برید و استراحت کنید 

هنوز ده قدمی بر نداشته بودیم که صدای سوت به گوش رسید ما دویدیم و به خط شدیم به خط شدن ما شاید سی ثانیه هم طول نکشید 

::اییین طرز به خط شدن یه واحد نظامی نیست 

سرباز زییییر دیپلم داشتم از شما زودتر به خط میشد 

من درست تون میکنم خون همه تون رو خواهم ریخت 

من نمیزارم واحد نظامی اینطوری باشه 

با یه سوت من میدوید با یه سوت من حالت شنا میگیرید 

و صدای سوت 

حتی فکرش رو هم نمیکنید با ذهن و بدنی خسته دویدن در گرمای ظهر چه حسی داره پنج دقیقه اولش قابل تحمله بعدش دیگه نای دویدن نداری 

با هر نفسی که میکشی یه مشت خاک هم میره تو دهنت 

و صدای سوت 

گرفتن حالت شنا وسط ریگ های داغ 

دوباره سوت 

و بازهم سوت 

::من همه اون گوشت هایی رو که رو تن تونه آب میکنم اون گوشت باید اینجا آب بشه و گوشت جدیدی ساخته بشه 

با یه سوت میرید اون طرف خاکریز با سوت بعد میآید این طرف خاکریز 

صدای سوت 

و صدای سوت 

اومد بالای خاکریز و وقتی سربازها دارند از روی خاکریز با سرعت رد میشن زیر پا شونو خالی میکنه 

صدای سوت 

و صدای سوت 

با سوت سوم من دیگه کسی اینجا نباشه همه برن بالای کوه 

خیلی ها نتونستن به بالای کوه برسند دیگه توان نداشتند 

و دوباره سوت 

بی عرضه ها حاصل بیست سال خوردن و خوابیدن همین میشه سرباز زیر دیپلم من از شما ورزیده تر بود

جناب ما خسته شدیم 

::ببند اون دهنتو احمق 

بی عرضه 

با سوت سوم من باید اون سکو هارو دور بزنید و برگردید 

صدای سوت 

و......

::خب دیگه موقع ناهاره برید یقلوی ها تونو بردارید برید ناهار 

هوووووووووو این چه وضعشه چرا مثل لشگر شکست خورده راه میرید آبروی یک واحد نظامی رو بردید یقلوی ها تونو بردارید همینجا به خط شید کارتون دارم 

و صدای سوت 

وقتی بقیه داشتند ناهار میخورند ما داشتیم بین سنگ های بیابون سینه خیز میرفتیم هر وقت هم فرمانده طرف دیگه رو نگاه میکرد ما چهار دست و پا سریع جلو میرفتیم ولی یکی امل بازی در آورد و فرمانده اونو دید 

سوت زد و به خط شدیم 

::همه تونو فقط بخاطر این میخوام تنبیه کنم 

دست ها رو بزارید روی سرتون با هر سوت پا عوض کنید و 180 درجه بچرخید 

صدای سوت 

و صدای سوت 

پنجاه تا بخاطر اون اضافه میکنم چون بلند نشد 

صدای سوت 

پنجاه تای دیگه اضافه شد چون فلانی دور نزد 

صدای صوت 

وصدای سوت 

شانس آوردیم و فرمانده گردان گفت کل گردان به خط بشن و یه سخنرانی توجیهی راجب اردوگاه کرد 

و بعدش دوباره افتادیم گیر فرمانده 

هرگز از یاد من و هیچ یک از پایه خدمتی های آذر ماه 96 جمعی گردان عاشورا گروهان جهاد نخواهد رفت که آن روز بعد از ظهر تا ده شب بلایی به سر ما آورد که ساعت دو شب یه صدای سوت اومد و گروهان جهاد به خط شد 

و ما مدتها در سرما به خط شده بودیم و دندان های من از شدت سرما بهم میخورد 

تا اینکه فهمیدیم فرمانده ما خوابه و اون سوت رو یکی از گشتی های گردان ذوالفقار زد 


در آرزوی آبله مرغان

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۸ اسفند ۹۶
  • ۲۱:۴۳

با عرض سلام ادب و خسته نباشید خدمت همه شما بزرگواران 

آقایون وقت بخیر 

صداتون در نمیاد این صدا صدای یه گردان نیست آقایون وقت بخییییرر ( سرگرد همیشه سخنرانی شو اینجوری شروع میکرد) هیچ وقت از یادم نخواهد رفت 

خوب دوستان اهل قلم عزیز مدتها (سه ماه) نبودیم در دوران فراموش نشدنی آموزشی به سر میبردم ما که اونجا وقت نکردیم اخبار ببینیم ولی شنیدم وقتی نبودم بچه های شلوغی بودید دلار و گرون کردید ریختین داخل خیابون خودروی ملی ( پراید)  آتیش زدید و....

وقتی شما مشغول این قضایا بودید چیزهایی رو تجربه کردم که فکرشو هم نمیکنید یکی ازین داستان ها مربوط میشه به آرزوی آبله مرغان گرفتن 

بله درست شنیدید آرزوی آبله مرغان 

یه روز یکی از بچها تنش شروع به خارش کرد و دونه های قرمز روی صورتش مثل قله های آتشفشان دونه دونه از زیر پوستش بیرون اومدند 

این هم خدمتی گرامی رفتند بهداری و اونجا بهشون هفت روز تکرار میکنم هفت روووووززززز مرخصی استعلاجی دادند باید سرباز باشی تا بفهمی هفت روووووززززز اونم تو آموزشی چی هست 

وقتی خبر توی گروهان پیچید که فلانی هفت روز استعلاجی گرفته همه دنبالش بودند که بغلش کنند ببوسنش روزی چند بار باهاش دست بدند تا شاید اونها هم آبله مرغان بگیرند حتی مورد داشتیم طرف از یه گروهان و گردان دیگه اومده دنبال این دوستمان که بغلش کنه تا شاید فرجی بشه و او نم ابله بگیره و اینجوری شد که یکی پس از دیگری مبتلا شدند و خوشحال و شاد و خندان برگه استعلاجی به دست رفتند خونه اما از آنجایی که نیوتن میگه هر عملی یه عکس العملی داره روز آخر که فرمانده مون اون روز رو به پل.... بگیری تشبیه میکرد وقتی خواستند مرخصی پایان دوره بدند گفتند کسانی که یه هفته رفتند استعلاجی برای آبله مرغان مرخصی پایان دوره نخواهند رفت و مستقیم به یگان های خدمتی شون اعزام خواهند شد 

هیچ وقت چهره های اونها از یادم نمیره وقتی ما سوار اتوبوس شدیم و اونها تو پادگان موندند 


قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!