جوک جدید

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵
  • ۱۰:۲۳

حالا نمیشد امام نیاد ایران؟!
















ما می رفتیم فرانسه پیشش زندگی می کردیم

😂😂😂😂😂😂


جوک جدید 


به مامانم میگم تو کشورای خارجی سوپ، پیش غذاس نه شام!!! 


برگشته میگه بابات خارجیه یا اون عمه میمونت؟








 یعنی اصلا" لزومی نداشت پای عمه مو بکشه وسطا...


نکتش فقط این بود که یه فحشی بهش بده.😳😐😁


جوک جدید 


دوست دخترم محافظ صفحه گوشیش خیلی خش افتاده بود بعد رفته بود یکی جدید خریده بود 













بعد اسکرین شات از صفحه گوشیش فرستاده بود زیرشم نوشته بود ببین چقدر تمیز شده

😐😐😐😐


جوک جدید 


دانشمندان میگن ادم باید۱۱ شب بخواب














خوب این رو به اون ابلهی بگو که اینترنت رو ۱ شب تا۶ صبح دانلود رایگان کرد نه من بد بخت، من خودم قربانیم😭


جوک جدید 


آهنگهای جدید انقد تند و سریع شدند که تا استارت ماشینو بزنی میره ترک بعد!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

قبلنا شجریان میذاشتیم میرسیدیم سرکار هنوز استاد نخونده بود! 😃😆😂


جوک جدید 


یکی از فانتزیام اینه که :

وقتی کباب با برنج میخورم.😋😋















 ۹۰%حواسم به اینه که :😊

هر دوتاش باهم تموم شه.😂


جوک جدید 


چت نکنید 😡 

چت نکن آقا 😡

چت نکن خانم😡

 

.

.

.

.


الکی مثلن من مدیر گروهم 😂

چه حالی میده ولیا 😂

چت نکن 😁😂


پیکان بزن بغل 😂😂😂😐

آقا راه رو باز کن آمبولانسه  😂😂😂😂

شرمنده قاطی کردم خیلی جو میده لامصب 😂😂😂😂


جوک جدید 


سعی کن تمیزی در نگاه تو باشد نه در خانه‌ای که بدان می‌نگری!

.


.










.


.

بخشی از کتاب "اصول پیچاندن خانه تکانی۱"  😂😂😂


جوک جدید 


مار و زرافه با هم ازدواج می کنن بچه شون می شه قورباغه!

اگه گفتی چرا؟






چون بچه دار نمی شدن بچه شونو از پرورشگاه میارن!







اگه فحش بدید دیگه از این پستای سنگین و تکان دهنده نمیزارم 😂


جوک جدید 


محصول جدید پرژک

شامپو سیب زمینی!! 
















مخصوص موهای بی تفاوت

😂😂😂


جوک جدید 


ساعت سه صب به دوست دخترم پیام دادم خوش ب حالت ک خوابی 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

جواب داده : ممنون 

من O_o


جوک جدید 


میگن هر خوشگلی یه نقصی داره…
















منم خوشگلم ولی نمیدونم چرا نقص من تو قیافمه🙄🤔😐


جوک جدید 


یجوری راجع به هک کردن گوشیا حرف میزنن 

انگار که تمومه اطلاعات مهم جهان تو گوشیه ماست













دیگه چار تا سلفی با اون قیافه ها کج و کوله این حرفا رو نداره😂😂


جوک جدید 


نمیدونم این خمیر دندونا رو چطوری پر میکنن؟؟؟؟😕















اولش زود تموم میشه ولی اون آخرشو شیش ماه میشه مصرف کرد!!😕😕


جوک جدید 


به اونایی که عجله دارن فارغ التحصیل شن یادآوری کنم که عزیزم بیرون که کار نیست ، باور کن خونه هم هیچ خبری نیست !












همون دانشگاه بمون حداقل هر کی پرسید چیکار میکنی بگی دانشجو هستى😂😂😅😅


جوک جدید 


هر جور حساب می‌کنم نمی‌فهمم قدیما چجوری میرفتن از سر چشمه آب میاوردن؟! 😕














ما که پارچ یخچالمون خالی میشه، هیشکی مسئولیتشو به عهده نمیگیره 


شعر طنز تو آدم نشوی جان پدر

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵
  • ۰۳:۰۲

شعر طنز تو آدم نشوی جان پدر


پدری با پسری گفت به قهر



که تو آدم نشوی جان پدر




حیف از آن عمر که ای بی سروپا


در پی تربیتت کردم سر




دل فرزند از این حرف شکست


بی خبر از پدرش کرد سفر




رنج بسیار کشید و پس از آن


زندگی گشت به کامش چو شکر




عاقبت شوکت والایی یافت


حاکم شهر شد و صاحب زر




چند روزی بگذشت و پس از آن


امر فرمود به احضار پدر




پدرش آمد از راه دراز


نزد حاکم شد و بشناخت پسر





پسر از غایت خودخواهی و کبر


نظر افگند به سراپای پدر




گفت گفتی که تو آدم نشوی


تو کنون حشمت و جاهم بنگر




پیر خندید و سرش داد تکان


گفت این نکته برون شد از در




«من نگفتم که تو حاکم نشوی


گفتم آدم نشوی جان پدر...



جوک جدید

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۱۸ دی ۹۵
  • ۱۴:۴۴


ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺨﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯿﺸﯽ ! !




.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.






ﺍَﺟﯽ ﻣَﺠﯽ ﻻﺗَﺮَﺟﯽ …

ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ ﺍﮔﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻧﺸﺪﯼ خر ﮐﻪ ﺷﺪﯼ … ㄟ(ツ)ㄏ

فحش بدی دیگ توانایی هامو نشونت نمیدم😂😂


جوک جدید 


ﺧﺎنم ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ

ﺗﻮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ:

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﺎﻟﺶ ﻭ ﭘﺘﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ...

.

.

.

.

.

.

.

.

.ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﺑﻮﻭﻭﻭﻭﻭﺳﻢ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﻡ ﻗﺼﻪ ﺑﮕﻮ ... 🙈❤️



رفت کاپیتان رو اورد نزدیک بود از چاه دستشوئی بندازنم پایین😂


جوک جدید 


مناجات دختر مجرد















خدایا خوبان را شوهر دادی و بدان را مخاطب خاص!!!

نکند ما به تماشای جهان آمده ایم؟ 😂


 جوک جدید 


تو پاکستان یه بازی هست


اسمش بمب وسطیه


یه بمب میزارن وسط


تایمرش رو فعال می کنن











هر کی اول فرار کنه خره 😂😂😂


جوک جدید 


پیدا شدن کارت شارژ ایرانسل

توی جیب مرد متاهلی که خط همراه اول داره😳☝️














مثل کشف ۱۰ کیلو تریاکه توی ماشین یه قاچاقچی ……😱😱 

حکمش اعدامه… اعدام! 😂😁


جوک جدید 


امروز دیدم پنج تاخانوم کنارهم ساکت نشسته بودند!!!!😳☝️
















اصلا تابلو بود فتوشاپه 


 جوک جدید 


من یه معذرت خواهی به همتون بدهکارم 😐

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یادتونه بچه بودید پدر و مادراتون

هی بهتون سرکوفت می زدند از بچه ی مردم یاد بگیر!!!


اون بچه من بودم

واقعا شرمنده

😊😊😊😊😊😊😊😊


جوک جدید 


هیچی ترسناک تر از این نیس بیای خونه ببینی یکی اتاقتو تمیز کرده!!















حالا ۲ ساعت باید بشینی فکر کنی ببینی چی قایم کرده بودی وآیا کشف شده یا نه!؟😐😐🙊

جوک جدید 


نعمت چیست؟🤔

به حضور من در جمع شما نعمت گفته میشود 😊😅




خوشبخت کیست؟

شما که من در حضورتان هستم😆




و حالا بدبخت چیست؟؟ 

اون گروهی که من توش نیستم😮



حسود کیست؟

کسی که با این متن مخالفتی داشته باشه😎😜


جوک جدید 


ﺍﺯ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺯﻧﻪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻦ، ﻣﯿﮕﻦ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺧﺎﻧﻮﻡ

ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺎﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﻻﻥماﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯿﻢ




ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎ ﺍﯾﺪﺯ




ﺯﻧﻪ : ﺧﻮﺏ ﺍﻻﻥ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ




ﺩﮐﺘﺮ : ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﺮﻭ ﭘﺎﺭﮎ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ 

ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ

ﻓﺮﺍﺭﮐﻦ 😄😁😂😆



یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن.

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵
  • ۱۰:۴۵



یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن.


دوست ملا میگه: چه طوری بفهمیم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟


ملا میگه خوب من یه گوش خرم رو میبرم اونی که یه گوش داره مال من اونی هم که دو گوش داره مال تو.!


فرداش میبینن خر ملا گوش اون یکی خره رو از سر حسادت خورده!!!


دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من جفت گوش خرمو میبرم!!!


فرداش میبینن بازم قضیه دیروزیه...


دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من دم خرمو میبرم!


فرداش بازم قضیه دیروزی میشه..


دوست ملا با عصبانیت میگه: حالا چیکار کنیم ملانصرالدین هم میگه:عیبی نداره خب حالا خر سفیده مال تو خر سیاه مال من


داستان طنز:ما اینجا چه غلطی می‌کنیم؟

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۱۱ دی ۹۵
  • ۰۷:۵۱



داستان طنز:ما اینجا چه غلطی می‌کنیم؟ 




آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت:



بچه شتر: «مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟»



شتر مادر: «حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟»



بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟»




شتر مادر: «خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی‌شود بتوانیم دوام بیاوریم.»



بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟»



شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.»



بچه شتر: «چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.»



شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم‌ها ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.»



بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.»



بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.»



شتر مادر: «بپرس عزیزم.»



بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه غلطی می‌کنیم؟»


مهارت‌ها، علوم، توانایی‌ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید



طنز آسایشگاه

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۰ دی ۹۵
  • ۱۵:۳۲



تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت :

آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.

قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟

گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟

دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری,

شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟

پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟

تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت ۴ ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید

حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن

آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی … بود.

اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!!


                   

مسابقه پشه ها

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۰ دی ۹۵
  • ۱۵:۱۸


روزی دراکولا تصمیم گرفت مسابقه‌ای بین پشه‌ها برگزار کند تا بهترینشان را انتخاب و به گروه خودش اضافه کند. تمام پشه‌ها را جمع کرد و قانون مسابقه را توضیح داد: «پشه‌ای که بتواند خون بیشتری بمکد برنده است.» اولین پشه رفت و پس از ده دقیقه بازگشت، درحالی‌که دهانش پر از خون بود! دراکولا گفت: «تبریک میگم! چطور این کار رو کردی؟» پشه پاسخ داد: «اون ساختمان بزرگ رو می‌بینی؟ پشت اون، یک خونه‌ است. من رفتم و خون تمام ساکنان اون خونه رو مکیدم!» پشه دوم رفت و پس از پنج دقیقه آمد و تمام صورتش خونی بود. دراکولا با تعجب پرسید: «چطور این کار رو کردی؟» پشه گفت: «اون ساختمان بزرگ رو می بینی؟ پشت اون یک مدرسه‌ است. من به داخلش رفتم و خون تمام دانش‌آموزان رو مکیدم!» سپس نوبت به رفتن پشه سوم رسید. پس از گذشت یک دقیقه برگشت، درحالی‌که از فرق سر تا نوک پایش غرق در خون بود! دراکولا با حیرت به او نگاه کرد و گفت: «فوق‌العاده است! حیرت‌آوره! چطور این کار رو انجام دادی؟» پشه در جواب گفت: «اون ساختمان رو می‌بینی؟» دراکولا پاسخ داد: «بله» و پشه گفت: «خوبه، من ندیدمش!»




طنز مناجات دانش آموز با خدا.

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۸ دی ۹۵
  • ۱۷:۵۰


مناجات دانش آموز با خدا :


 پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم ، معلم از راه رسید ؛ رنگ از رخسارم پرید ؛

 برگه امتحانی ام را گرفت و کشید و آن را از هم درید و چنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید و صدایش را مادرم در خانه شنید !

الهی سوگند به بلندای درخت چنار و به ترشی رب انار ؛

 ترحمی بنما بر این بنده بی مقدار ؛ بی کار و بی عار که دمارش را برآورده روزگار !

ای خالق مدرسه

 و ای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه ؛

 ای خدای عزیزم ،

 بیزارم از این نیمکت و میزم ؛

 دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت ۱۰ از خواب بر می خیزم ؛ 

و روز های شنبه تا چهارشنبه اغلب از مدرسه می گریزم ؛ 

که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم ؛ 

اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم ؛ ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم !

ای خالق شهرستان های کرمان و یزد و رشت ؛ نمره انضباط مرا داده اند هشت ؛

 دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست ؟ ؛ آنجا که معلم هم نمیکند گذشت ؛ 

چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت ؟ ؛ 

الهی می دانی که من کیستم ؛ هرچند که دانش آموزی فعال و درس خوان نیستم ؛ ولی چقدر عاشق نمره بیستم 

ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار ، آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم که اگر معلم خودش درس را میداند پس چرا از من میپرسد و اگر نمیداند چرا از دیگران و آن هایی که میدانند نمیپرسد ؟

ای آفریدگار خودکار بیک ؛ سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک ؛ و فرمول اسید اتانوئیک ؛ که مشتاقم به یک دست لباس شیک ؛ 

و از خوراکی ها آرزومندم به خوردن قیمه با ته دیگ ؛ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک! 

الهی از مدرسه بسیار دلتنگم و در کلاس درس همیشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگم ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگم !!! اصن دروغ چرا ؟ حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم … ⚫️


طنز واکنش به تصویب لایحه تبدیل ریال به تومان

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵
  • ۱۵:۴۲


 بازتاب های کاربران فضای مجازی به تصویب لایحه تبدیل .یال به تومان:


-‏امشب اخبار اعلام میکنه "قیمت پراید از دویست میلیون ریال به بیست و دو میلیون تومان کاهش یافت"


-از این به بعد ١٠ برابر کمتر پول نداریم مثلا دیروز ١٠ میلیون ریال پول نداشتم، الان ١ میلیون تومان پول ندارم


-یه جوری خبر فوری زدین فکر کردم واحد پولی ایران دلار شده خوب تومان قبلنم ده ریال بود دیگه


-الان بانکها پولامون رو بالا میکشن و میگن پولهایی که توی بانک گذاشتید بر اساس ریال بوده و دیگه ارزش نداره


-‏یعنی الان روی کیبورد Shift+R رو بزنیم به جای ریال تومان تایپ میشه؟ ‏‏ما از مایکروسافت هم تقاضا داریم Shift+R رو به تومان تغییر بده!


-شما یادتون نمیاد یه زمانی ما یه صفر می‌گذاشتیم جلوی عددا ولی نمی‌خوندیمش!


-‏‏واحد پول ایران از ریال به تومان تغییر کرد، در آینده شاهد تغییر تومان به کیلو هم خواهیم بود


فریال هم پس از انتشار خبر تغییر پول ایران از ریال به تومان ، اسم خود را در در صحفه رسمیش به فتومان تغییر داد 



بعد از کم کردن یک صفر از پول ملی از این به بعد صدقه به جای ۷۰ نوع بلا ۷ نوع بلا را دفع مییکند.



ازدواج ملا نصر الدین

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
  • ۱۳:۰۴


روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟


ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...


دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!


به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!



قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!