یکی را پیدا کن که دوستش داشته باشی دوستش بدار و بگذار دوستت بدارد

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵
  • ۰۴:۰۳


یکی را پیدا کن که دوستش داشته باشی و با او دنیا را به هم بریز... 

نشود که پیر بشوی و حسرت یک قهقه ی از تهِ دل یا یک جوکِ خیلی مسخره به دلت مانده باشد...

بدو،بپر،بخند،جیغ بزن،باهاش غذا درست کن و فروشگاه های زنجیره ای برو و توی دشت ِ یخ زده چادر بزن و بعد از صبحانه ظرف بشور و گیر ِپلیس بیفت... 

دوستش بدار و این را بهش بگو، چون نمی شود که نداند... 

نمی شود که مثل ِ بقیه حرف ها آن تَه مَه ها نگهش بداری که یک روز بهش بگویی،چون باید بداند... دوستش بدار و بگذار دوستت بدارد،بی آنکه بترسی...

چون بعضی وقت ها برای ترسیدن خیلی دیر است...



روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۹۵
  • ۰۴:۵۱



چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری :


مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .


وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت


 با اعلانی بدین مضنون:


از این درب عروس و داماد وارد میشوند و از درب دیگر دعوت شدگان .


ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. 


در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر


: از این درب دعوت شدگانی وارد میشوند که هدیه آورده اند و از درب


 دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند!!!


ملا طبعا از درب دو می وارد شد  و ناگهان خود را در کوچه دید


،همان جایی که وارد شده بود...!


این داستان حکایت زندگی ماست.


کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم و


 رابطه هایی را آغاز می کنیم، اما وقتی متوجه می شویم


 از آنها چیزی عایدمان نمی شود ،


رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم...


روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست!


عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است.


اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های


 ما قید و شرط و تبصره دارد


حساب و کتاب دارد .


اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .


اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.


چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد...



حس زیبا دیدن همان عشق است

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵
  • ۰۴:۴۰



دوستی با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود. اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.


عده‌ای آدم کنجکاو از او می‌پرسند: «فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟» 


دوستم با قاطعیت به آنها جواب ‌داد: «نه! اصلاً! اتفاقاً وقتی از چیزی عصبانی می شد و فریاد می زد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید. اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.»


می‌گویند زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.


بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند؛ اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید؛ اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت زیرا «حس زیبا دیدن» همان عشق است.



هرگز این سوالات را نپرسید

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۷ دی ۹۵
  • ۰۵:۵۵

 

 حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم:


پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟


هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟


 هیچگاه از کسیکه هنوز کاری واسه خودش پیدا نکرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛ هنوز بیکاری؟

اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع اینکار رو نکنیم.


 هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛ پول احتیاج داری؟

بدون اینکه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم.


شما خواهرم...

هیچگاه از زنی که بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟

بلکه از خدا بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا کنه.


 هیچگاه از میهمان نپرسیم؛ آب یا خوراکی میل دارید؟

بلکه بدون چون و چرا ازش پذیرایی کنیم.

به این میگن میهمان نوازی.


 هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟

بلکه از خدا بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند.


 هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسی را مسخره نکنیم، 

همیشه آنچه برای خود نمیپسندیم برای دیگران هم نپسندیم.



شک به خوشبختی خودش شروع بدبختیه

  • علی اسفندیاری
  • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
  • ۰۸:۵۴


من آدم های زیادی رو دیدم که بی دلیل و با دلیل خوشبخت بودن ، حتی آدم های زیادی رو دیدم که وقتی ازشون سوال کردن خوشختی؟ یه لبخند بزرگ زدن که 'زیاد' . 

اما همه چیز از همین جا شروع میشه ، فقط از یه سوال؛ از اون به بعد تعداد لبخند هات رو توی روز میشمری که ببینی خوشبختی؟ روی تختت دراز میکشی و به سقف خیره میشی و مدام از خودت سوال میکنی که خوشبختی؟ ، دونه دونه دوست داشتنی های زندگیت رو توی ذهنت مرور میکنی و یک دفعه ، گذشته ، غم ها ، شکست ها ، از دست رفتن ها ، تنهایی ها ، بدشانسی ها دست تکون میدند توی ذهنت که : هی ما اینجاییم ، هنوزم حس میکنی خوشبختی؟

 یه سوال خوشبختی؟ می تونه بدبختت کنه ، هیچ آدمِ خوشبختی از خودش سوال نمیکنه، چون به خوشبختیش شکی نداره ،شک به یه خوشبختی خودش شروع یه بدبختیه.


میگیرین چی میگم؟


قانون جذب

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵
  • ۰۴:۱۴


در قانون جذب باید 24 ساعته در حالت امیدواری و مثبت نگری و شادی و آرامش و اطمینان 100 درصد بود.
شوخی که نیست! قانون جذب رحم و مروت سرش نمی شود و به محض اینکه ببیند داری منفی می بافی یا منفی می اندیشی یا حس منفی داری ، بلافاصله منفی های بیشتری رو به سمتت سرازیر می کنه. معطل و صبر هم نمی کنه! به ثانیه هم نمی کشه! به محض اینکه بفهمه منفی شدی ، فورا منفی بارونت می کنه! چرا؟ چون برای همین کار ساخته شده! وظیفه قانون جذب اینه که  اون چیزی که هستی و روش تمرکز داری رو بیشتر کنه.
قانون جذب درست شده برای اینکه هر چی سفارش می دی  رو بیشتر کنه! دوست داری چوپون بشی احتمال چوپان شدنتو زیاد می کنه! گوسفند آرزو داری ، گوسفنداتو بیشتر می کنه! گرگ می خواهی ، گرگ بیشتری سمتت می فرسته! 
خوب با این قانون جذب که زبون آدمیزاد و معرفت سرش نمی شه و تا سرتو برگردونی سمت منفی ها، پس گردنی شو می زنه و منفی بارونت می کنه، با این قانون خشک و بی رحم باید چی کار کرد؟
جواب روشنه! باید حتی برای یک لحظه آرزوی منفی شدنو به دلش بذاری. اما  چه جوری ؟ آدم که همیشه مثبت نیست.  بعضی مواقع مثبت بودن از یاد آدم می ره و همینطوری حس و حالش غمگین و منفی و ناامید کننده می شه!؟ اون موقع ها چطوری باید فوری خودشو مثبت کنه تا بمب باران منفی ها نشه؟
اینجور مواقع است که ان ال پی به داد آدم می رسه. وقتی می گن قانون جذب بدون ان ال پی یک چیزی کم داره اینجاس که خودشو نشون می ده.
توی ان ال پی تکنیک های سریع الأثر که فوری اثر کنن و روحیه و خلق و إحساس آدمو عوض کنن زیادن اما مشهورترین اونا تکنیک آنکور (Anchor) است که معنا لغویش توی انگلیسی میشه لنگر کشتی و لنگراندازی و دوستان مترجم از کلمه «تکیه گاه ذهنی» به جاش استفاده کرده اند. تکنیک سختی هم نیست. می گه یک محرک بیرونی را یه جوری به یک احساس درونی وصل کن و بعد هر وقت خواستی اون احساس خاص رو بالا بیاری دست به دامن اون محرک بیرونی بشو.
مثلا اگه هر وقت شاد و امیدواری برای 5 تا 15 ثانیه یک کاری انجام بده ، مثلا انگشتای دستاتو به هم قفل کن یا  آدامس نعنا بجوی ، و چندین بار این کار رو تکرار کنی تا احساس مثبت و شاد خودتو به آدامس نعنا شرطی کنی، بعد مواقعی که یکهو غم دلتو اشغال می کنه و می بینی قانون جذب رفته برات منفی و ناامیدی بیشتری بیاره ، فورا آدامس نعنایی رو از جیبت دربیار و شروع کن به جویدن! یا اینکه انگشتاتو به هم قفل کن یا....
بلافاصله می بینی ضمیر ناخودآگاهت بی اعتنا به ذهن هشیار و  بی آنکه دست خودت باشه ، حس و خلق درونیتو خوب می کنه و همه غم و غصه هات یکهویی محو می شن و تو دوباره به شرایط شاد و مثبت برمی گردی.
این آنکور الزاما آدامس نعنایی نیست و قفل انگشتان نیست و می تونه هر چیزی و هر رفتاری باشه. خوب دقت کن! می تونه هر کاری باشه. مثلا زدن آهسته خودکار به پیشانی یا فشردن انگشت اشاره و شست دست راست به هم باشه یا قولنج شکستن یا حتی بوی عطر خاص!
مهم اینه که بتونی با تکرار  إحساس خاصی که برات مهمه ، اون إحساس رو به تکیه ذهنی یا آنکور مورد نظرت پیوند بزنی. 
حالا به قانون جذب بگو اگه جرات داره بیاد یک ذره ناامیدی و غم و منفی رو توی وجود تو ردیابی کنه؟! تا بخواد به خودش بجنبه و منفی ها رو صدا بزنه، تو فورا مثبت شدی و قانون جذب مجبوره بره کامیون منفی ها رو برگردونه و بره مثبت بیاره و....


نیمه کاره ماندن

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۹۵
  • ۰۵:۰۱

...


نیمه کاره ماندن بنظرم یک نوع برزخ است،

یک حالتی مثل روز اول سرما خوردگی که نمیدانی حالت خوب است یا بد؟

داشتم فکر میکردم به اینکه ما آدم ها در زندگی مان چقدر نیمه کاره داریم ، 

بالاخره که چه ؟ یک روزی باید بنشینیم یک لیوان چای برای خودمان بریزیم و آن شکلات نود هفت درصدی که توی طبقه ی پاینی جا تخم مرغی توی یخچال است را باز کنیم و برویم لب پنجره ، بنشینیم و همانطور که تلخی چای و شکلات را مزمزه میکنیم و به این فکر کنیم که در زندگی مان چقدر نیمه کاره داریم که دارند زیر خروار خروار سال های از دست رفته خاک میخورند و نیمه کاره تر و نیمه کار تر میشوند .

آدمی یکجا باید بنشیند و فکر کند که چقدر تاوان داده است برای این نیمه کاره های زندگی اش ؟

چقدر بهایش سنگین بوده و خودش هرگز به آن فکر هم نکرده است ، به این فکر کند که اصلا این روزگار لامصب چطور پیش رفت که فولان نیمه کاره در زندگی اش نیمه کاره ماند!

به مانند یک فرزند آن ها را به دنیا آوردیم، شروع شان کردیم و بعد بدون آنکه حتی بفهمیم دستشان را مابین راه ول کردیم و آن ها را رها کردیم به امان خدا و آنها در کوران زمان نیمه کاره تر و نیمه کاره تر شدند و ماندند .

خوب و منصفانه که نگاه کنیم 

ما آدم ها خورجینمان پر است از نیمه کاره ها ، روابط نیمه کاره، احساسات نیمه کاره ، دوست داشتن های نیمه کاره، علایق نیمه کاره ، آدم های نیمه کاره، خوشحالی های نیمه کاره و خاطرات نیمه کاره!

نیمه کاره ماندن مسئله ای است غمگین..

نیمه کاره ها نه شروع میشوند و نه تمام

در یک بعد از زمان گیر میکنند و بعد برایشان نه پای رفتن میماند و نه پای برگشت..

و هیچ چیزی بدتر از نیمه کاره ماندن نیست.



نسل ما سوخته نبود

  • علی اسفندیاری
  • دوشنبه ۲۲ آذر ۹۵
  • ۱۲:۰۶

ما نسلِ پس زدنیم ،

عاشقمونه ؟ پس میزنیم ،

پس میزنه مارو؟ بیشتر عاشقشیم ...

عاشق هم میشیم اما نمیگیم که گیج بمونه ،

که مبادا بره ،

ما نسل سردرگمی هستیم ،

نسلی که مدام دور خودمون میچرخیم که آدمِ بهتر پیدا کنیم بخاطرشم بهترینا رو پس میزنیم ...

نسل ما سوخته نبود ،

خودمون شعله ی زیاده خواهیامونو بالا بردیم ،

شدیم یه مشت اعضای پیوندی که مدام هم دیگرو پس میزنیم ....


 ستایش_قاسمی



استاد نازنینی داشتیم

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۹۵
  • ۱۱:۴۵


استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی. تلاش می‌کرد حرف‌های درشت اجتماعی را به گونه‌ای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد.

روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بی‌مقدمه و بدون حال‌و‌احوال‌پرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت:

"اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت می‌گفت زیپت بازه، چی کار می‌کردی؟"

پسره گفت: "زود چک‌اش می‌کردم."

استاد گفت:

"اگر نفر دوم هم می‌گفت زیپت بازه، چطور؟"

پسره گفت: "با شک، دوباره زیپم رو  چک می‌کردم." 

استاد پرسید: "اگر تا نفر دهمی که می‌دیدی، می‌گفت زیپت بازه، چطور؟"

پسره گفت: "شاید دیگه محل نمی‌ذاشتم." 

استاد ادامه داد‌: "فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد می‌شد، یه نگاه به زیپت می‌انداخت و می‌خندید. اون موقع چی‌کار می‌کردی؟"

پسره هاج و واج گفت‌:

"شاید لباسم رو می‌انداختم روی شلوارم." 

استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد :

"حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟"

پسره گفت: "نه! ترجیح می‌دم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه."

استاد یهو برگشت با حالتی خنده‌دار گفت:

"دِ لامصبا! انسان این‌جوریه که اگر هی بهش بگن داری گند می‌زنی، حالا هرچی باشه، باورش می‌شه داره گند می‌زنه.

امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر زن راننده ای رد می‌شد، کلی بوق و چراغ می‌زد. آخر سر هم با صدای بلند داد می‌زد که: "بتمرگ تو خونه‌ات با این دست فرمونت." 

خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دست‌فرمونش خوب هم که باشه، اعتماد به نفسش به فنا می‌ره!

پس‌فردا می‌خواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگی‌تون یه دختر بی‌اعتماد‌به‌نفس باشه یا یکی که اعتمادبه‌نفسش به شما انرژی بده؟"

بعد برگشت رو به همه کلاس و گفت:

"حواس‌تون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم می‌کنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب می‌کنید."

دو سال بود دانشجو بودیم، هیچ‌وقت نشده‌ بود این‌جوری به قضیه نگاه کنیم.

یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگی‌مون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیش‌ترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون.




آدمهای زندگی ما

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۹ آذر ۹۵
  • ۱۷:۵۰


آدمهایى هستند در زندگیتان ؛

نمی گویم خوبند یا بد ..

چگالى وجودشان بالاست 

افکار ،

حرف زدن ،

رفتار ،

محبت داشتن شان

و هر جزئى از وجودشان امضادار است ..

یادت نمی رود

" هستن هایشان را .. "

بس که حضورشان پر رنگ است

ردپا حک می کنند اینها ، روى دل و جانت

بس که بلدند " باشند "

این آدمها را ، باید قدر بدانى ...

و گر نه دنیا پر است از آن دیگرهاى بى امضایى که

شیب منحنى حضورشان ، همیشه ثابت است ..

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند

بعضی از آدم ها فتو کپی آدم های دیگرند

بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند

بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند

بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم

و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت

از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت

و از روی بعضی از آدم ها جریمه ...



قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!