- علی اسفندیاری
- شنبه ۷ مرداد ۹۶
- ۲۲:۳۱
یه پسر میتونه تنها باشه
خیلی تنها
حتی توی خونه خودش
بعد از دانشگاه وقتشه بری سرکار
اوایل با چه شور و شوقی دنبال کار میگردی یه کار خوب و آبرومند که بتونی استارت مستقل شدنو باهاش بزنی چه رویاهایی که تو سرت داری....
کار نیمی از دنیای یه پسره که بهش حس با ارزش بودن میده
یه ماه دنبال کار...
دوماه....
سه ماه...
یه سال....
دیگه شور و اشتیاقت رو از دست میدی ذهنت همیشه درگیره و یه خلا رو درونت حس میکنی و وجودی پر از فکر که چکار کنی؟ حتی در مهمانی ها و جمع های دوستانه وقتی یکی میپرسه چه خبر؟ کجا مشغولی؟ دیگه به خودت نهیب میزنی
بجنب دیگه پسر زمان داره میره
فروریختن دیوار کاخ آرزو هاتو حس میکنی
تمام سایت های ایده و کارآفرینی رو میگردی ولی هرکدوم از ایده ها برای شروع نیاز به چند ملیون پول داره
دیگه دنبال یه کار خاص و مرتبط با رشتت نمیگردی فقط یه کار باشه با حداقل حقوق
آگهی نیاز مندیها
همه مغاره ها و ارگان ها
حتی جاروکشی و آبدار چی...