- علی اسفندیاری
- شنبه ۱۸ دی ۹۵
- ۱۱:۳۸
نجار یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانهاش دعوت کند. موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند،
قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلوی درختی در باغچه ایستاد و بعد با دو دستش شاخههای درخت را گرفت🤔. چهرهاش بیدرنگ تغییر کرد. خوشحال و خندان وارد خانه شد😟. همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند. برای فرزندانش با صبوری خاصی قصه گفت و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.🤗 از آنجا میتوانستند همان درخت جلوی در خانه را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاویاش را بگیرد😶 و با کمی خجالت دلیل رفتار نجار را پرسید.🤔
نجار گفت: «این درخت مشکلات من است. موقع کار مشکلات فراوانی پیش میآید. اما این مشکلات مال من و کار من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه میرسم مشکلاتم را به شاخههای آن درخت میآویزم. روز بعد وقتی میخواهم سر کار بروم دوباره آنها را از روی شاخه برمیدارم🙄. جالبترین نکته در این کار این است که وقتی صبح به سراغ درخت میروم تا مشکلات روز قبل را بردارم، خیلی از مشکلات دیگر آنجا نیستند🤔 و بقیه هم خیلی سبکتر شدهاند!»