- علی اسفندیاری
- يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
- ۲۱:۴۳
دلم تنگ است این شبها
یقین دارم که میدانی
صدای غربت من را ز احساسم
تو می خوانی
شدم از درد تنهایی
گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی
که دردم را تو میدانی
میان دوزخ عشقت
پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم
چنین آهسته میرانی
تپش های دل خسته
چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل
چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است
و پر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری
تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم
به یاد توشود روشن
چه فرقی می کند اما
تو که این را نمی دانی