خنده بیجا

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۱ آبان ۹۵
  • ۱۵:۳۸


خنده بیجا 


 صحرا نشینی سوار بر شتر بجه چموش خود شده بود و به حضور پیامبر(ص) آمد و سلام کرد، می خواست نزدیک بیاید و از آنحضرت سؤال کند، ولی شترش فرار می کرد و به عقب برمی گشت و او را از حضرت دور می کرد، و این عمل سه بار تکرار شد.

این منظره باعث شد عدّه ای از اصحاب که در آنجا حاضر بودند، خندیدند (با اینکه خنده آنها بیجا بود، آنها می بایست آن عرب صحرا نشین را کمک کنند تا سؤال خود مطرح کند ولی می خندیدند و همین باعث ناراحتی آن عرب می شد) خنده آنها و چموشی شتر باعث گردید که آن عرب عصبانی شد و با ضربتی شدید آن شتر را کشت.

 اصحاب به رسول خدا(ص) گفتند: آن عرب، شتر خود را کشت پیامبر(ص) فرمود: نعم وافواهکم ملا من دمه: «آری، ولی دهانهای شما پر از خون شتر است» (یعنی شما با خنده بیجای خود آن عرب نادان را عصبانی کردید و او چنین جرمی مرتکب شد، شما در خون آن شتر بی نوا شریک هستید، چرا چنین کردید؟!)

هزار و یک داستان

نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی


  • نمایش : ۳۲۱
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!