- علی اسفندیاری
- سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶
- ۰۹:۳۶
دختری در کابل کتاب میفروخت و معشوقهاش را دید که بهسویش میاید، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود.
به معشوقهاش گفت:
آیا بهخاطر گرفتنِ کتابیکه نامش " آیا پدر در خانه هست" از شکسبرس نویسندۀ آلمانی، آمدهیی؟
پسر گفت: نخیر! من بهخاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت" از توماس هرنانیز نویسندۀ انگلیسی، آمدهام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما میتوانی کتابی به نام " زیرِ درختِ عم" از نویسندۀ آمریکایی، باتریس اولفر را بگیری.
پسر گفت: خوب است واما؛ آیا میتوانی فردا کتابِ " بعد از ۵ دقیقه با همراهت تماس میگیرم" از نویسندۀ بلژیکی، جون برنار رابیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بلی! با کمالِ مَیل، و تو هم فراموش نکن که کتاب " هرگز تنها نمیگذارمت" از نویسندۀ فرانسوی میشل دانیال را بیاوری.
بعد از آن ...
پدر گفت: این نامها زیاد است، آیا همهاش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بلی پدر، او خواننده اى با هوش و کوشا است.
پدر گفت: خوب است دختر دوستداشتنیام، فهمیدم ولکن او باید کتابِ "من کودن نیستم، همه چیز را فهمیدم" از نویسندۀ هلندى فرانک مرتینیز را نیز بخواند.
و همچنان تو دخترکم! باید کتابیرا که برایت گرفتهام و امروز در سرِ میز آنرا خواهی یافت، بهنام " فردا به عروسی با پسر عمویت آماده شو" از نویسندۀ روسی، موریس هنری است، بخوانی.
"برداشت آزاد از صفحه هوشنگ ایوبی