- علی اسفندیاری
- سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶
- ۱۲:۲۹
اولین قطره باران که روی صورتم افتاد به آسمون نگاه کردم
ابرهای سیاه آسمان آبی را تسخیر کرده بودند
باد به شدت میوزید صدای رعد مانند روی هم افتادن موجها فضا رو پر کرده بود موج ها تا ارتفاع دو متر بالا میومد و تا سی متر جلو تر خط معمول ساحل پیشروی میکردند
با این حال ساحل مثل همیشه شلوغ بود
من نگهبان ساحل بودم نباید میزاشتم کسی زیاد جلو بره
_اه نمیدونم این تهرانی ها و مشهدی ها چرا تو این هوا هم دریا رو ول نمیکنند آخه کی تو این هوا میاد دریا؟
سوت پشت سوت
انگار همه تصمیم گرفتند دست جمعی خود کشی کنند آخه کدوم آدم عاقلی میره تو این آب؟
نرید جلو غرق میشید
دیالوگ های همیشگی
_آقا دو هزار کیلومتر متر اومدیم بریم شنا گیر نده دیگه
_اگه غرق شدیم پای خودمون
_من خودم غریق نجاتم
_من دوره جنگ خودم غواص بودم
_بیا بریم شنا ببینیم کی بیشتر میره
_من دریا دله سیکا وچومه
و....
یه دختر بچه 5_6 ساله با داداشش زیاد جلو رفتند
چند بار سوت زدم داداشش می گفت حواسم هست
داداشش 23_4 میخورد
-:-آقا بیا بیرون کجا بردی اون بچه رو
_من خودم شنا بلدم
-:-اون بچه رو کجا میبری مگه نمیبینی وضع دریا رو
_حواسم بهش هم
یه موج بزرگ اومد داداشه رو پرت کرد دختره گم شد
دویدم تو آب
خدایا بچه کجاست موج پشت موج داره میاد
بالاخره پیداش کردم
دویدم و از تو آب بیرون کشیدمش چنگ انداخت به لباسم و درحالی که گریه میکرد به شدت صرفه میکرد
آب تا نزدیک سینه من بودم حد اقل 50 متر از ساحل فاصله داشتم
جریان موج به طرف دریا برگشت
تعادلم داشت بهم میخورد شنهای زیر پام داشت جابجا میشد و جریان شدیدی از آب به همراه شن داشت منو میکشید
فقط خدا میدونه من چقدر ترسیده بودم
نمیتونستم خودمو بیرون بکشم
_دختره رو ولش کن خودتو نجات بده
برای لحظاتی این فکر ملکه ذهنم شده بودم
تا اینکه خدا رحم کرد پام دوباره به کف دریا رسید و اومدم بیرون
مادرش و داداشش دویدن سمت ساحل و اونو از دست من گرفتند
تمام بدنم کوفته شده بود
روی صندلی نشستم و به سختی نفس میکشیدم
که یهو یادم افتاد
وای پسر گوشیت تو جیبت بود
اه لعنت به هرچی مسافر زبون نفهمه
خلاصه اون روز گذشت و جدا از همه دمت گرم هایی که بهم گفتند
هنوز حس عذاب وجدان منو رها نمیکنه
عذاب وجدان اون لحظه ای که میخواستم ولش کنم
هر کسی که منو میبینه میگه تعریف کن چیکار کردی قهرمان
منم میشینم و با شور خاصی تعریف میکنم
ولی هر بار که دارم تعریف میکنم توی دلم غوغاییه
بخاطر عذاب وجدان لحظه ای که میخواستم ولش کنم خودمو نجات بدم