امتحان دیکته چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶
  • ۰۶:۳۹



خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.

چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.

امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت.

امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.

اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.

دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.

آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...

بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.

آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.

نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.

کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.

این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم. 

این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم.

کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.



پیشرفت تکنولوژی و کاهش ارزش انسانها

  • علی اسفندیاری
  • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵
  • ۰۳:۰۱

.

خیلی قبل تر ها مد شده بود نالیدن از تلفن و موبایل و این ها ؛ که مثلا قبلا هفته ای یک بار به دیدار هم می رفتیم الآن اما به شنیدن صدای یکدیگر و خواندن دو سه جمله قناعت میکنیم...


بعد تر ها هم  ایمیل و  مسنجر و فیسبوک و امثالهم روی کار آمد...


دیدار ها و دیدن ها هر روز کمتر می شد و رابطه ها کمرنگ تر


نالیدن از بی مهری و این ها هم که ورد زبان همه ...


تا چند سال پیش تلگرام وارد بازار شد و تب گروه ها و پی ام ها و این چیز ها بالا رفت...


دید و بازدیدها رنگ شب به خیر و صبح بخیر و مطالب علمی و جوک فرستادن گرفت


روز به روز پیشرفته تر شدیم و روابط با تکنولوژی پیش رفتند ...


بعد تر قابلیت سکرت چت آمد که مثلا الان اگر حرفی زدی دو ثانیه بعد حرفت نابود شود و انگار نه انگار که چیزی گفتی و حتی بتوانی حرفت را صد بار با صد معنی مختلف ویرایش کنی


حالا هم چند وقتی است برنامه ای هم عرض همین تلگرام آمده به نام موبوگرام و یا خیلی چیز های مثل این !!


قابلیت جالبش این است که می توانی پیام طرف را بخوانی ولی او اصلا روحش هم خبردار نشود ... و بعد از یک هفته هم جوابش را بدهی یا ندهی ...


پیشرفت و این چیز ها خیلی خوب هستند ولی کاش کمی چرتکه بیندازیم و وقتی خودمان برای دیگران حتی به اندازه تیک دوم ارزش قائل نیستیم انتظار جان نثار بودن از کسی نداشته باشیم !!


کاش روزی که خیلی دیر نباشد بفهمیم چیزی که به بازیش گرفته ایم، رابطه هاییست که سالها بعد می تواند دوای درد شود...


همین



معمولی بودن

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۲ بهمن ۹۵
  • ۱۳:۲۱


معمولی بودن!

معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.

مثلا؛

شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن...

...

منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. 

من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید...

کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.

حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.

آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.

اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.

تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند.


علی شریفی 


مگر چقدر می توان یک نفر را دوست داشت.

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵
  • ۱۷:۰۰


مگر چقدر می توان یک نفر را دوست داشت 

تا جایی که خودت را از پا در آوری؟

تا جایی که سالها بعد،وقتی به گذشته فکر می کنی از مرور خاطراتت خجالت بکشی؟

همه ی ما هرچه قدر هم ساده باشیم بالاخره یک روز خواهیم فهمید که همه چیز خیلی وقت پیش تمام شده بود.

آن روز فرق ندارد بهشتی ترین روز از بهار باشد

یا خوشمزه ترین روز از تابستان

یا رنگی ترین روز از پاییز

و یا برفی ترین روز از زمستان

آن روز خودت خواهی فهمید که دیگر کاری از تو ساخته نیست،تو تمام دوستت دارم هایت را به پایش ریخته بودی،عشقت را ثابت کرده بودی و مهمتر از همه روزهایی که هم تنها بودی،هم دلگیر،هم شکسته،هم پر از حرف و هم تا نهایت دنیا خسته باز دوستش داشته ای.

آن روز بجای اینکه گوشی را بگیری دستت و برایش با اشک تایپ کنی عزیزم نمیدانم کجا و کی برایت کم گذاشته ام،نمیدانم چرا از من خسته شدی ولی کاش دوباره برگردی کاش دوباره دوستم داشته باشی...باید به رسم قدیم ها کاغذ و قلمی برداری و بنویسی عزیزه دیروزهایم نمی دانم کجا و کی لایق عشقم نشدی،نمی دانم کی از من خسته شدی ولی کاش هیچوقت برنگردی کاش پیش هرکسی هستی بمانی کاش دوباره دوستم نداشته باشی که برگشتنت برای هر دویمان ضرر دارد و بعد شال و کلاه کنی و به اداره ی پست بروی و وقتی در قسمت گیرنده نفهمیدی چه بنویسی خواهی فهمید دوست داشتن کسی که تنهایت گذاشته و هیچ نشان و آدرسی از خود بر جای نگذاشته مثل رانندگی کردن با چشم بسته توی جاده هست،آنوقت کافیست لبخندی بزنی و به خودت بگویی ببخشید فراموش کرده بودم مخاطب این نوشته ها بجای نامه به فاتحه احتیاج دارد...


   

مرد بودن به چیه؟؟

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵
  • ۰۸:۲۵


‍ مرد بودن که به صدای بلند نیست!

به دیکتاتور بودن در خانه نیست!

مرد یعنی تکیه گاه شانه های زنانه ی من باشی؛

یعنی اخلاق های بچه گانه ی خانه ی پدری ام را به جان بخری

یا غذاهای سوخته و شوری را که برای اولین تجربه ی مان زیر یک سقف برایت درست میکنم با ولع میخوری که دلم نشکند

یعنی لباسِ خستگی هایت را بیرون از خانه در میاوری و با تمامِ انرژی ات به خانه میایی...

یعنی جمعه ها بگویی ناهار با من و تو استراحت کن...

یعنی همیشه به جای غر زدن دستم را بگیری برای پیشرفت کردن...

مرد یعنی وقتی کسی کمکی میخواهد بدون اینکه شیپور به دست بگیری مشکلش را حل کنی ...

یعنی قهرمان برای دختر کوچک و تکیه گاه برای همسرت

مرد بودن سخت است......


زندگی پر از خوشحالی های کوچک است

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
  • ۱۷:۰۰


برای خودتان زیر بالش، بالای یخچال، زیر ِ زیر گلدانی، لای کتابی که چند وقت یکبار تکرارش می کنید، در کشوی کوچک کمد، کنار ِ آنجا، هر جا که می شود مدام ندیدش... یک چیزی را که خیلی دوست دارید پنهان کنید و با دیدنش از هیجان سکته کنید، کم کم متوجه می شوید که لذت هایتان را لابه لای زندگی پنهان کرده اید و هر کدامشان به وقت سر می رسند و آن روز را میسازند 

باور کنید سُر دادن انگشتهایتان ،لابه لای خِرت و پِرت های زندگی می تواند یک بیست و چهار ساعت را بسازد، اما یک چیز ، مراقب خوشحالی هایتان باشید ،دنبالشان بگردید که گُم نشوند... یادتان نرود زندگی پُر از خوشحالیهای کوچک است، انگشتانتان را سُر بدهید لابه لای زندگی،این یک اعتراف است که سالهاست چیزهایی را برای خوشحالیهای روزهای بعدم لا به لای زندگی پنهان کرده ام 









انسان هایی که دنیا را زیبا می کنند

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
  • ۱۴:۰۰


بعضی آدمها دنیارو زیبامیکنند

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟

میگن با تو حاااالم عاااالیه!!!

وقتی بهشون زنگ میزنی وبیدارشون میکنی !

میگن بیداربودم !!! 

یا میگن خوب شد زنگ زدی...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون روکج میکنن که اون نپره...

اگه یخم بزنن،دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...

آدم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن !

همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند

آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی، رو برنمیگردانند لبخند میزنند و هنوز نگاه میکنند...

دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرند و میگویند این شال پشت ویترین انگارمال توبود...

یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی...

آدمهایی که از سرچهارراه، نرگس نوبرانه میخرندو باگل میروند خانه,

آدمهای پیامکهای آخرشب،

که یادشان نمیرودگاهی قبل ازخواب؛

به دوستانشان یادآوری کنندکه چه عزیزند...

آدمهای پیامکهای پُرمهر بی بهانه،

حتی اگربا آنها بدخلقی و بیحوصلگی کرده باشی...

کسانیکه غم هیچکس راتاب نمیاورند و تو رابه خاطرخودت میخواهند. 

آدم هایى که پیششان میتوانى لبریز از خودت باشی







اگه الان میخوامت...از همین الان کنارم باش

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵
  • ۱۷:۴۸


 اکنون باش



یه طرح تتو پیدا کرده بودم

حدود 2 ماه میگشتم دنبال کسی که بتونه اونو به بهترین شکل روی شونه سمت راستم بزنه

ولی من 2 ماه پیش اون طرحو شاخ میدونستم

الان یه طرح معمولیه برام و میدونم بعدا دلمو میزنه.

دیروز که داشتم از بیرون برمیگشتم

یه کفش دیدم که واقعا دلمو برد

ولی باید 2 هفته پولامو جمع کنم تا بتونم بخرمش

و میدونم بعد این 2 هفته شاید دگ مث الان نخوامش.

یادمه 13 سالم بود 

1 سال و نیم بکوب درس خوندم تا معدلم بالا شه

تا بابام اون لپ تاپ دلی که قول داده بود رو واسم بخره

روزی که کارناممو گرفتم

رفتم خونه... توی اتاق... دیدم همون لپ تاپ

همونی که 1 سال و نیم پیش میخواستم روی میز بود

ولی دگ اون چیزی نبود که الان میخواستم

من قبلا به اون احتیاج داشتم

الان 3 ساله داره توی اتاقم خاک میخوره

مطمئن نیستم اصلا کار کنه.


اگه الان میخوامت...از همین الان کنارم باش

چون فردا شاید اون کسی نباشی که میخوام

هرچقدرم که بخوامت

اگه زمانی که باید باشی... نباشی

همون بهتر که هیچوقت نباشی.



ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۱۸ دی ۹۵
  • ۱۰:۴۸


ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟


ﮔﻔﺖ : « ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.


ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ 


ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ  ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ  


ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ


ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ  


ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ:ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ 


ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ


ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ


ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ:ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ


پس:کودکانه زندگی کنیم💕💐


نمیتوانیم از آنچه که هستیم فرار کنیم

  • علی اسفندیاری
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵
  • ۰۴:۱۳



برخی گمان می کنند با تغییر محل سکونت، آدمهای تازه دور خود جمع کردن، تغییرشغل یا مسافرت می توانند از شرّ مشکلاتشان خلاص شوند 

فراموش می کنند که هر جا بروند خودشان را همراه میبرند 

نمیتوانیم از آنچه که هستیم فرار کنیم 

اگر در شیکاگو افسرده باشیم، در لوس آنجلس هم احساس افسردگی خواهیم کرد .  

با تغییر صحنه ممکن است مدتی اوضاع بهتر بنماید. با این حال رفته رفته همان رفتارهای پیشین را در پیش خواهیم گرفت، همان کمبودها همان روحیّه، همان احساسها باز به سراغمان خواهد آمد.  

این امر در عشق هم صادق است  

به زعم خودمان انتخابمان نادرست بوده است، بنابراین توقّف می کنیم و با کس دیگری همسفر می شویم 

روز از نو روزی از نو !  

باز هم چندی احساس خوشبختی میکنیم و با کسی دیگر همسفر  می شویم 

دیری نمیگذرد که در می یابیم هنوز اندر خم همان کوچه اوّلیم، مضطرب , ناخوشبخت و زیاده خواه 

 دگرگونی ها را باید در درون محقّق کنیم نه در بیرون .  

همین است و بس میتوان انتخاب کرد، اما نمیتوان از رنج حاصل از انتخاب در امان ماند. 

 

برگرفته از کتاب زاده برای عشق اثر لئو بوسکالیا


قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم ...!