داستان اموزنده شخصی که برای اولین بار یک کلم دید.

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
  • ۱۲:۵۵

شخصی برای اولین بار یک کلم دید. 

اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...

با خودش گفت: حتماً یک چیز مهمیه که این‌جوری کادوپیچش کردن...! 

اما وقتی به تهش رسید وبرگ‌ها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست...

#پند

داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! 

ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می‌زنیم وفکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...

و چقدر دیر می‌فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...! 

زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.  


  • نمایش : ۳۹۷
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!