حکایت دروغ مصلحتی

  • علی اسفندیاری
  • يكشنبه ۲۵ مهر ۹۵
  • ۱۲:۵۸



حکایت


در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند . شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را


اعدام کنند . اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود


قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.


وقت ضرورت چو نماند گریز


دست بگیرد سر شمشیر تیز


ملک پرسید: این اسیر چه مى گوید؟


یکى از وزیران نیک محضر گفت : ای خداوند همی گوید:


والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس


ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت .وزیر دیگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا


نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن .این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک


روی ازین سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که


روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی . چنانکه خردمندان گفته اند : دروغ مصلحت آمیز


به ز راست فتنه انگیز


هر که شاه آن کند که او گوید


حیف باشد که جز نکو گوید


و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نبشته بود:


جهان اى برادر نماند به کس


دل اندر جهان آفرین بند و بس


مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت


که بسیار کس چون تو پرورد و کشت


چو آهنگ رفتن کند جان پاک


چه بر تخت مردن چه بر روى خاک


  • نمایش : ۵۱۶
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!