خاطرات مشترک خیلیا...یادش بخیر

  • علی اسفندیاری
  • سه شنبه ۲۳ شهریور ۹۵
  • ۲۲:۱۹

خاطرات مشترک خیلیا...


+ یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست!!!




+ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ بغل ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ!!!



+ یادش بخیر امتحان آخر سال که میدادیم کتابارو پاره می کردیم تا برسیم خونه!!!




+ یادش بخیر وقتی تو شلوغی میخواستیم برنامه کودک ببینیم

یکی از حرصش می گفت...

در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خرررری گفت:

لامصب چنان سکوتی میشد که پشه هم دیگه جرأت وز وز نداشت!!!



+ یادش بخیر...

سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم :))

کجا رفتن اون دوستای با معرفت!!!




+ به افتخار اون نسلـی که ظـهرها به زور میخوابوندنشون تا شیطونی نکـــنن ...

اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن ...!!!




+ سلامتی اونایی که ماشین کنترلی نداشتن

ولی یه نخ دومتری به ماشین پلاستیکی شون می بستن و ذوق دنیا رو می کردن!!! 





  • نمایش : ۳۱۹
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!