داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی‌ست

  • علی اسفندیاری
  • شنبه ۱۰ مهر ۹۵
  • ۱۹:۲۸

.داستان کوتاه 


 جواب ابلهان خاموشی‌ست


نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد .


روستایی خر سوار آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.


شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و دستش بشکند.


روستایی آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد.


روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.


روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد، شیخ هم چنان خاموش بود .


قاضی به روستایی گفت :  این مرد لال است؟


روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از اینکه با من سخن گفته.


قاضی پرسید : با تو سخن گفت .....؟


او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و دستش بشکند.


 قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.


شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مَثَل گشت. «جواب ابلهان خاموشی است»


امثال و حکم علی اکبر دهخدا



  • نمایش : ۱۸۸
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!