آقای نورانی سوخته

  • علی اسفندیاری
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵
  • ۰۶:۴۹

داستان «آقای نورانی سوخته» از کتاب «رفاقت به سبک تانک»


بعد از دو سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه ی شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. سوز و گداز مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبیده بود به من که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.


مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر چگونه پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود. هر بار که مرخصی می آمدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ی ده، یازده ساله ای که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من به جبهه بیاید.


و در عین حال پدر صدام یزید کافر را در بیاورد و او را روانه ی بغداد ویرانه اش کند.


آخر سر آن قدر آب لب و لوچه اش را با ماچ های باد کش مانندش به سر و صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش.


کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم سئوال می پرسید:


بابا این تفنگ گندهه اسمش چیه؟


بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟


بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟


بابا این آقاهه سلمانی نمی رود، این قدر ریش دارد؟


بدبختم کرد بس که سئوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم. تا اینکه یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخت گاز آمده ام. قدرتی خدا فقط دندان ها و دو حدقه چشم سفید داشت.


پسرم در همان عالم کودکی گفت: بابایی مگر شما نمی گفتید رزمندگان ما همه نورانی هستند؟


منظورش را متوجه نشدم: چرا پسرم، مگر چی شده؟


و او جواب داد: پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته است؟


سریع منظورش راگرفتم، کم نیاوردم و گفتم: بابا جون اون آقا از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!


  • نمایش : ۲۲۱
  • mohammadreza
    سلام
    سلام سلام 
    دانلود آهنگ جدید
    عالی بود
    خوشحالم که خوشتون اومد 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!