ازاین ستون به اون ستون فرجه.

  • علی اسفندیاری
  • چهارشنبه ۷ مهر ۹۵
  • ۲۲:۳۱

 ازاین ستون به اون ستون فرجه


مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .

به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .

فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست .

با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟

ولی کسی را یارای ضمانت نبود .

مرد گناهکار با خواری و زاری گفت : ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام  و آشنایی ندارم.

یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .

ناگه یکی از میان مردمان گفت : من ضامن می شوم . اگر نیامد به جای او مرا بکشید .

فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.

ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت . روز موعود رسید و محکوم نیامد.

ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست  کرد: ‌

مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید . گفتند: چرا ؟ ‌

گفت:  از این ستون به آن ستون فرج است . پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند

که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.

فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید

و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از 

مرگ رهایی یافت .

از آن پس به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید وناامید شود می گویند : از این ستون به آن ستون فرج است .یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .





  • نمایش : ۲۹۱
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قصه ها
    برای "بیدار کردن" ما
    نوشته شدند ؛
    اما تمام عمر
    ما برای "خوابیدن"
    از آن ها استفاده کردیم ...!